۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

زمستان

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي

منم من، ميهمان هر شبت، لولي وش مغموم

منم من، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد

تگرگي نيست، مرگي نيست

صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگزارم

حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست

حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است

و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت

هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
  
مهدی اخوان ثالث

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

گزیده ای از سخنان اشوزرتشت پیام آور پاکی و راستی

* بر حذر باشید که مبادا نادان ها دنیا را در سیطره قدرت خویش بگیرند و دانایی جرم تلقی شود .
* خداوند ، شادی ، نعمت ، برکت و برخورداری از آن را برای آدمی مقرر داشته است .
* در دوره ای که از آن اوباش است بهتر است که اعتماد و اندیشه تان را پنهان کنید .
* با قبول دوستی بایستی قبول دشمنی را هم نمود زیرا آیا ممکن است که به دوستی بپیوندیم ولی جانب او را نگیریم و از او پشتیبانی نکنیم ؟
* بگذارید عشق شما با شجاعت آمیخته باشد . آن کسی که شما را می ترساند با عشقتان مورد حمله قرار دهید .
* هرگز اندیشه خود را به کسی تحمیل نکنید همه تلاش و کوششتان در راه زایاندن و شکوفاندن اندیشه ها باشد .
* کسی که نمیخواهد در بین مردم از تشنگی بمیرد باید بیاموزد که از هر پیاله و جامی بنوشد . کسی که میخواهد در بین مردم پاک بماند بایستی بیاموزد که چگونه خود را حتی در آلوده ترین آبها تطهیر کند .
* مومیایی غم و اندوه هیچکس را به شریعت مؤمن نمی سازد .
* غم و رنج زندگی آدمی را به آشفتگی می کشاند اما بعضی رنجها تطهیر دهنده است چون رنج کشیدن برای شادی و آزادی .
* هیچکس از شما به گفته ها و آموخته های دروغگو گوش ندهید . زیرا او بی گمان خانه ، دهستان ، شهرستان و کشور را به آزار و حتی مرگ میدهد .
* دروغ باید کاسته شود و یکسره آن را زیر و رویی دوباره می باید کرد و تو ای بد فعل دروغ تبار میباید که گم شوی .
* جهل و خیانت را از این خانه قدیمی برانیم چرا که هیچ انسانی دژخیم به دنیا نمی آید .
* آنکس که بر خلاف علم خود سخن میگوید دروغگو است و آن کسی هم که برخلاف جهل خود سخن میگوید دروغگو است .
* یک عمل بد همچون یک زخم است میخارد و تیر میکشد و خود را ظاهر میسازد و با صراحت سخن میگوید که من بیمارم اما یک اندیشه پست شبیه قارچی است که میخزد و خود را پنهان میکند و ظاهر نمیگردد مگر آن هنگامی که تمام بدن را با خود پژمرده و فاسد سازد .
*هرکسی برای رستگاری و پیوند با خدا راهی دارد و من نیز راهی دارم . راه من راه آبادانی خانه و شهر و کشور است .
* خوشا به حال آنان که دست در درست راهبری نیک اندیش دارند و به پاداش و رستگاری نیک می رسند و بدا به حال آنان که راهبرشان دروغگویی بیش نیست .
* یک فرمانروای خوب بر پایه ی قانون راستی باید شهریاری کند و رفاه و امنیت مردم را در نظر داشته باشد .
* تنبیهات باید برای یک متهم بی گناه افتخار باشد چرا که ایمان او را به ظالم بودن محتسب محکم تر میکند .
* من با هیچکس بر سر آیین و باوری که دارد نمی جنگم و خون وی را نمی ریزم چرا که خدای هرکس همان است که خرد او به او می نمایاند .
* ستیز من تنها با تاریکی است و برای ستیزه و نبرد با تاریکی هم شمشیر روی تاریکی نمیکشم ، چراغ می افروزم .
* خون ، بدترین شاهد برای اثبات حقیقت است . خون پاکترین شرایع را زهر آلود نموده و آن را به گمراهی و کینه ای قلبی مبدل می سازد .
* بسیاری از دشمنی ها ، جنگ ها ، خونریزی ها و خشم ها از بی خردی و تاریکی اندیشه پدید می آیند .
* هنگامی که ستم و زور بر زندگی مردمان چیره می شود ، ستمکار و زورگو برای استوار کردن بدکاریش یک جنگ افزار بزرگ در دست دارد و آن فریبکاری است .
* ای مردان و ای زنان کوشش کنید که به حقایق توجه داشته باشید . از دروغ که همان زندگانی مادی وسوسه انگیز است پرهیز کنید و از پیشرفت ریا و فریب جلوگیری نمایید ، پیوند خویش را با دروغ بگسلید و بدانید آن خوشی و سروری که در راه نادرست و به قیمت بدبختی و بیچارگی دیگران به دست آید جز رنج و افسوس به بار نخواهد آورد . و تبه کاران و دروغ پرستان که در پی تباهی درست کردارانند به راستی زندگی معنوی و آرامش روحی خود را از بین خواهند برد .
* هواخواهان دروغ کوشش دارند پارسایان و پرهیزگاران را از پیشرفت به سوی هدفهای مقدس خویش یعنی راستی و درستی و آبادانی شهر و کشور بازدارند . آنها با کردار خصمانه خود به زشتی و تبه کاری مشهورند .کسی که با تمام نیرو و وجودش علیه هواخواهان دروغ پیکار کند . او جهان آفرینش را به راه خرد و دانش حقیقی رهبری خواهد کرد .
* شخص موفق چون یک فاتح بدرود حیات میگوید در حالیکه اطرافش را کسانی احاطه کرده اند که با وی هم عهد شده و امیدوار به آینده اند .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

آرش کمانگیر

آرش کمانگير


اثر جاودانه :سياوش کسرايى
 
برف مى بارد
برف مى بارد به روى خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانى با صداى زنگ
بر نمى شد گر ز بام کلبه ها دودى
يا که سوسوى چراغى گر پيامى مان نمى آورد
رد پا ها گر نمى افتاد روى جاده  لغزان
ما چه مى کرديم در کولاک دل آشفته ی دمسرد ؟
آنک آنک کلبه اى روشن
روى تپه روبروى من
در گشودندم
مهربانى ها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله ی آتش
قصه مى گويد براى بچه هاى خود عمو نوروز
گفته بودم زندگى زيباست
گفته و ناگفته اى بس نکته ها کاينجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغهاى گل
دشت هاى بى در و پيکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهى در بلور آب
بوى خاک عطر باران خورده در کهسار

خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دويدن
عشق ورزيدن
درغم انسان نشستن
پا به پاى شادمانى هاى مردم پاى کوبيدن
کار کردن کار کردن
آرميدن
چشم انداز بيابانهاى خشک و تشنه را ديدن
جرعه هايى از سبوى تازه آب پاک نوشيدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوى کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهى آواز خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شير دادن و رهانیدن
نيمروز خستگى را در پناه دره ماندن
گاه گاهى
زير سقف اين سفالين بامهاى مه گرفته
قصه هاى در هم غم را ز نم نم هاى باران ها شنيدن
بى تکان گهواره رنگين کمان را
در کنار بام ديدن
يا شب برفى
پيش آتش ها نشستن
دل به روياهاى دامنگير و گرم شعله بستن
آرى آرى زندگى زيباست
زندگى آتشگهى ديرنده پا برجاست
گر بيفروزيش رقص شعله اش در هر کران پيداست
ورنه خاموش است و خاموشى گناه ماست

پير مرد آرام و با لبخند
کنده اى در کوره افسرده جان افکند
چشم هايش در سياهى هاى کومه جست و جو مى کرد
زير لب آهسته با خود گفتگو مى کرد
زندگى را شعله بايد برفروزنده
شعله ها را هيمه سوزنده
جنگلى هستى تو اى انسان
جنگل اى روييده آزاده
بى دريغ افکنده روى کوهها دامان
آشيان ها بر سر انگشتان تو جاويد
چشمه ها در سايبان هاى تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش اى جنگل انسان
زندگانى شعله مى خواهد صدا سر داد عمو نوروز
شعله ها را هيمه بايد روشنى افروز
کودکانم داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
روزگارى بود
روزگار تلخ و تارى بود
بخت ما چون روى بدخواهان ما تيره
دشمنان بر جان ما چيره
شهر سيلى خورده هذيان داشت
بر زبان بس داستانهاى پريشان داشت
زندگى سرد و سيه چون سنگ

روز بدنامى
روزگار ننگ
غيرت اندر بندهاى بندگى پيچان
عشق در بيمارى دلمردگى بيجان
فصل ها فصل زمستان شد
صحنه گلگشت ها گم شد نشستن در شبستان شد
در شبستان هاى خاموشى
مى تراويد از گل انديشه ها عطر فراموشى
ترس بود و بالهاى مرگ
کس نمى جنبيد چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خيمه گاه دشمنان پر جوش
مرزهاى ملک
همچو سر حدات دامن گستر انديشه بى سامان
برجهاى شهر
همچو باروهاى دل ، بشکسته و ويران
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
هيچ سينه کينه اى در بر نمى اندوخت
هيچ دل مهرى نمى ورزيد
هيچ کس دستى به سوى کس نمى آورد
هيچ کس در روى ديگر کس نمى خنديد
باغهاى آرزو بى برگ
آسمان اشک ها پر بار
گرمرو آزادگان دربند
روسپى نامردمان در کار

انجمن ها کرد دشمن
رايزن ها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبيرى که در ناپاک دل دارند
هم به دست ما شکست ما بر انديشند
نازک انديشانشان بى شرم
که مباداشان دگر روزبهى در چشم
يافتند آخر فسونى را که مى جستند
چشم ها با وحشتى در چشمخانه هر طرف را جست و جو مى کرد
وين خبر را هر دهانى زير گوشى بازگو مى کرد
آخرين فرمان ، آخرين تحقير
مرز را پرواز تيرى مى دهد سامان
گر به نزديکى فرود آيد
خانه هامان تنگ
آرزومان کور
ور بپرد دور
تا کجا... ؟ تا چند... ؟
آه کو بازوى پولادين و کو سر پنجه ايمان ؟
هر دهانى اين خبر را بازگو مى کرد
چشم ها بى گفت و گويى هر طرف را جست و جو مى کرد
پير مرد اندوهگين دستى به ديگر دست مى ساييد
از ميان دره هاى دور گرگى خسته مى ناليد
برف روى برف مى باريد
باد بالش را به پشت شيشه مى ماليد
صبح مى آمد پير مرد آرام کرد آغاز
پيش روى لشکر دشمن سپاه دوست
دشت نه، دريايى از سرباز

آسمان الماس اخترهاى خود را داده بود از دست
بى نفس مى شد سياهى دردهان صبح
باد پر مى ريخت روى دشت باز دامن البرز
لشکر ايرانيان در اضطرابى سخت درد آور
دو دو و سه سه به پچ پچ گرد يکديگر
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگين کنار در
کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته
خلق چون بحرى بر آشفته
به جوش آمد
خروشان شد
به موج افتاد
برش بگرفت ومردى چون صدف
از سينه بيرون داد
منم آرش
چنين آغاز کرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهى مردى آزاده
به تنها تير ترکش آزمون تلختان را
اينک آماده
مجوييدم نسب
فرزند رنج و کار
گريزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده ديدار
مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش

گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامه
گوارا و مبارک باد
دلم را در ميان دست مى گيرم
و مى افشارمش در چنگ
دل اين جام پر از کين پر از خون را
دل اين بى تاب خشم آهنگ
که تا نوشم به نام فتحتان در بزم
که تا کوبم به جام قلبتان در رزم
که جام کينه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
در اين پيکار
در اين کار
دل خلقى است در مشتم
اميد مردمى خاموش هم پشتم
کمان کهکشان در دست
کماندارى کمانگيرم
شهاب تيزرو تيرم
ستيغ سر بلند کوه ماوايم
به چشم آفتاب تازه رس جايم
مرا تير است آتش پر
مرا باد است فرمانبر
و ليکن چاره را امروز زور و پهلوانى نيست
رهايى با تن پولاد و نيروى جوانى نيست
در اين ميدان

بر اين پيکان هستى سوز سامان ساز
پرى از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز
پس آنگه سر به سوى آسمان بر کرد
به آهنگى دگر گفتار ديگر کرد
درود اى واپسين صبح، اى سحر بدرود
که با آرش تو را اين آخرين ديدار خواهد بود
به صبح راستين سوگند
به پنهان آفتاب مهربار پاک بين سوگند
که آرش جان خود در تير خواهد کرد
پس آنگه بى درنگى خواهدش افکند
زمين مى داند اين را آسمان ها نيز
که تن بى عيب و جان پاک است
نه نيرنگى به کار من نه افسونى
نه ترسى در سرم نه در دلم باک است
درنگ آورد و يک دم شد به لب خاموش
نفس در سينه هاى بى تاب مى زد جوش
ز پيشم مرگ
نقابى سهمگين بر چهره مى آيد
به هر گام هراس افکن
مرا با ديده خونبار مى پايد
به بال کرکسان گرد سرم پرواز مى گيرد
به راهم مى نشيند راه مى بندد
به رويم سرد مى خندد
به کوه و دره مى ريزد طنين زهرخندش را
و بازش باز ميگيرد

دلم از مرگ بيزار است
که مرگ اهرمن خو آدمى خوار است
ولى آندم که ز اندوهان روان زندگى تار است
ولى آندم که نيکى و بدى را گاه پيکاراست
فرو رفتن به کام مرگ شيرين است
همان بايسته آزادگى اين است
هزاران چشم گويا و لب خاموش
مرا پيک اميد خويش مى داند
هزاران دست لرزان و دل پر جوش
گهى مى گيردم ، گه پيش مى راند
پيش مى آيم
دل و جان را به زيور هاى انسانى مى آرايم
به نيرويى که دارد زندگى در چشم و در لبخند
نقاب از چهره ترس آفرين مرگ خواهم کند
نيايش را دو زانو بر زمين بنهاد
به سوى قله ها دستان ز هم بگشاد
برآ اى آفتاب، اى توشه ی اميد
برآ اى خوشه ی خورشيد
تو جوشان چشمه اى من تشنه اى بى تاب
برآ سر ريز کن تا جان شود سيراب
چو پا در کام مرگى تند خو دارم
چو در دل جنگ با اهريمنى پرخاش جو دارم
به موج روشنايى شست و شو خواهم
ز گلبرگ تو اى زرينه گل من رنگ و بو خواهم
شما اى قله هاى سرکش خاموش

که پيشانى به تندرهاى سهم انگيز مى ساييد
که بر ايوان شب داريد چشم انداز رويايى
که سيمين پايه هاى روز زرين را به روى شانه مى کوبيد
که ابر آتشين را در پناه خويش مى گيريد
غرور و سربلندى هم شما را باد
امديم را برافرازيد
چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر داريد
غرورم را نگه داريد
به سان آن پلنگانى که در کوه و کمر داريد
زمين خاموش بود و آسمان خاموش
تو گويى اين جهان را بود با گفتار آرش گوش
به يال کوه ها لغزيد کم کم پنجه خورشيد
هزاران نيزه زرين به چشم آسمان پاشيد
نظر افکند آرش سوى شهر آرام
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگين کنار در
مردها در راه
سرود بى کلامى با غمى جانکاه
ز چشمان برهمى شد با نسيم صبحدم همراه
کدامين نغمه مى ريزد
کدام آهنگ آيا مى تواند ساخت
طنين گام هاى استوارى را که سوى نيستى مردانه مى رفتند ؟
طنين گامهايى را که آگاهانه مى رفتند ؟
دشمنانش در سکوتى ريشخند آميز

راه وا کردند
کودکان از بامها او را صدا کردند
مادران او را دعا کردند
پير مردان چشم گرداندند
دختران بفشرده گردن بندها در مشت
همره او قدرت عشق و وفا کردند
آرش اما همچنان خاموش
از شکاف دامن البرز بالا رفت
وز پى او
پرده هاى اشک پى در پى فرود آمد
بست يک دم چشم هايش را عمو نوروز
خنده بر لب غرقه در رويا
کودکان با ديدگان خسته وپى جو
در شگفت از پهلوانى ها
شعله هاى کوره در پرواز
باد در غوغا
شامگاهان
راه جويانى که مى جستند آرش را به روى قله ها، پى گير
باز گرديدند
بى نشان از پيکر آرش
با کمان و ترکشى بى تير
آرى، آرى، جان خود در تير کرد آرش
کار صد ها صد هزاران تيغه شمشير کرد آرش
تير آرش را سوارانى که مى راندند بر جيحون
به ديگر نيمروزى از پى آن روز

نشسته بر تناور ساق گردويى فرو ديدند
و آنجا را از آن پس
مرز ايرانشهر و توران بازناميدند
آفتاب
درگريز بى شتاب خويش
سالها بر بام دنيا پاکشان سر زد
ماهتاب
بى نصيب از شبروى هايش همه خاموش
در دل هر کوى و هر برزن
سر به هر ايوان و هر در زد
آفتاب و ماه را در گشت
سالها بگذشت
سالها و باز
در تمام پهنه البرز
وين سراسر قله مغموم و خاموشى که مى بينيد
وندرون دره هاى برف آلودى که مى دانيد
رهگذرهايى که شب در راه مى مانند
نام آرش را پياپى در دل کهسار مى خوانند
و نياز خويش مى خواهند
با دهان سنگهاى کوه آرش مى دهد پاسخ
مى کندشان از فراز و از نشيب جاده ها آگاه
مى دهد اميد
مى نمايد راه
در برون کلبه مى بارد
برف مى بارد به روى خار و خارا سنگ

کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راهها چشم انتظارى کاروانى با صداى زنگ
کودکان ديرى است در خوابند
در خوابست عمو نوروز
مى گذارم کنده اى هيزم در آتشدان
شعله بالا مى رود پر سوز

۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

اشوزرتشت پیام آور پاکی و راستی

چو یک چندگاهی برآمد براین
درختی پدید آمد اندر زمین
از ایوان گشتاسب تا پیش کاخ
درختی گشن بیخ و بسیار شاخ
همه برگ او پند و بارش خرد
کسی کو چنان برخورد کی مرد؟
خجسته پی و نام او زردهشت
که اهریمن بدکنش را بکشت


اشوزرتشت پیامبر ایرانی بنا بر متون متاخر زرتشتیان در خورداد روز ( روز ششم ) از ماه فروردین 1768 سال پیش از میلاد زاده شد . فره ی ایزدی از ستارگان به آتشگاه خاندان فراهیم فرود آمد آنگاه این فره که نشان شاهی بر جهان بود و در واقع مشروعیتی از طرف خداوندگار به حساب می آمد به دغدو دختر فراهیم که با پوروشسب ازدواج کرده بود انتقال یافت و زرتشت تحت تاثیر آن فره به دنیا آمد .
آمده است هنگامی که وی زاده شد لبخند گشاده ای بر لب داشت . آنچه مسلم است این است که از گریه و مویه کردن هم در اوستا و هم در ادبیات پهلوی به عنوان نشانه های حضور اهریمن یاد شده است .
گروهی بر این گمان اند که نام اصلی اشوزرتشت ، سپنتمان به معنی سپید ترین بوده است و بعد از رسیدن به پیامبری نام زرتشت را که به معنی روشنایی زرین است بر خود نهاد . همچنین برخی واژه زرتشت را از دو واژه (زرث) به معنی زرد، زال و پیر و دیگری (اوشتر) که همان شتر است دانسته و به معنی دارنده شتر زرد یا شتر پیر ترجمه کرده اند این نام نیز با توجه به نام های آن زمان عجیب نیست زیرا همیشه اسامی کودکان یک اجتماع تابع حوادث ، آرزوها و خواسته های مردم آن اجتماع است . زرتشت زمانی پا به گیتی نهاد که دارندگان شتر و اسب ، ثروتمندان جامعه به شمار میرفتند و این یکی از آرزوهای هر پدر و مادری بود که بچه هایشان ثروتمند گردند .
میگویند اشوزرتشت در زمان لهراسب شاه کیانی در کنار رود درجی که به دریاچه ی چیچست می ریخت به دنیا آمده است درباره تعیین دقیق این زمان و مکان میان دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد


زمان زایش :
گروهی این زمان را هشت تا شش هزار سال پیش از میلاد مسیح به عقب برده و برخی آن را ششصد سال پیش از میلاد می دانند . شادروان ذبیح بهروز که مطالعه و کاوش بسیاری در این زمینه داشت بر این باور بود که پیدایش این اختلاف نظر زیاد در مورد زمان زرتشت به دلیل گفتارهای افسانه مانندی است که درباره نمودار شدن پادشاهان و دین آوران و ویرانی جهان در زمان قدیم و نسبت دادن آنها به زرتشت و جاماسب بود و برای این که آنها در زمان به خصوصی صدق کنند یا نکنند در قرون مختلف زمان زرتشت را گاهی جلوتر و گاهی به عقب تر از زمان واقعی آن کشیده اند .
آن شادروان با توجه به این که در تمام کتاب های تاریخ و نجوم تصریح شده که زرتشت رصد کرده و کبیسه را ایجاد نموده و همه تاریخ ها و حساب های نجومی قدیم تر را رسیدگی و تصحیح کرده است و با مطالعه روایات هماهنگی که در مورد زمان زرتشت در مأخذ ایرانی و غیر ایرانی به دست ما رسیده و همچنین با محاسبات دقیق نجومی به این آگاهی رسیده است که زایش اشوزرتشت روز خرداد و فروردین ماه سال 1768 پیش از میلاد مسیح بوده است . گروه دیگری از دانشمندان نیز زمان اشوزرتشت را در همین حدود می دانند بنابراین نه تاریخ 8000 – 6000 سال پیش از میلاد مسیح درست است (زیرا با این حساب زمان زرتشت به عهد حجر میرسد ) و نه 600 سال پیش از میلاد ، چون این زمان هم ، زمان زندگی ویشتاسب جد داریوش هخامنشی است و محققانی که بر این باورند اشتباها این ویشتاسب را با ویشتاسب کیانی که هم عصر اشوزرتشت بوده است یکی دانسته اند .


محل زایش :
باور زرتشتیان بر این است که اشوزرتشت در آذربایجان باختر ایران زاده شده و از آنجا به بلخ ( خاور ) پایتخت شاه گشتاسب مهاجرت کرده است ولی گروهی از دانشمندان به دلیل زیر اشوزرتشت را از خراسان ( خاور ایران ) میدانند .
با توجه به این که لهجه باختر و خاور ایران باهم اختلاف داشته اند و با اعتقاد به این اصل که هر پیامبر برای ترویج آیین خود در اجتماع باید به زبان ، لهجه و آداب و رسوم مردم آن اجتماع آشنایی کامل داشته باشد پذیرش این امر بسیار مشکل است که زرتشت پس از چهل سال زندگانی در باختر بتواند به یکباره به زبان مردم خاور زمین سخن گوید و آنها را با خود همراه سازد .
از نظر جغرافیایی نیز در گات ها و در همه اوستاهیچ از غرب و از کشورهای هم جوار آرین های غربی نام برده نشده و این خود بهترین دلیل بر بستگی زرتشت به شرق ایران است .
گروهی نیز با مقایسه ی تمدن آن روز ایران در خاور و باختر بر این عقیده اند که در خاور امکانات بیشتری برای پرورش اندیشه زرتشت وجود داشته و بعید است که زرتشت با این اندیشه تابناک از باختر ایران و در میان مردمی که از نظر فرهنگ و تمدن از ساکنان خاور زمین فرسنگ ها دور بوده اند پرورش یافته باشد .
اینها همه نظریات گروهی از دانشمندان در مورد زمان و مکان زایش اشوزرتشت بودند که بیشتر با اندیشه و دور از تعصب هستند ولی هنوز در جهان بسیارند پژوهشگرانی که به این زمان و مکان می اندیشند و برای تعیین دقیق آنها کوشش میکنند .
اما امروزه دانستن و یا ندانستن دقیق زمان و یا مکان زایش اشوزرتشت اهمیت چندانی ندارد بلکه آنچه با ارزش است اندیشه و پیام اوست .


درباره زرتشت
سخنانی از فرزانگان و اندیشمندان بزرگ تاریخ درباره اهمیت سروده های اشوزرتشت و دستاوردهای ایرانیان :
زرتشت بزرگترین پیامبر پیشکسوت بود که راه آزادی انتخاب در امور اخلاقی را به روی آدمی گشود .
« تاگور »
جنبه اخلاقی آیین زرتشت عالی تر و شگفت انگیزتر از جنبه الهی آن است .
 « ویل دورانت »
اگر از آنچه تمدن بین النهرین نامیده میشود کارهایی که ایرانیان کرده اند را برداریم بهترین قسمت آن از بین می رود .
 « پروفسور ادوارد براون »
زرتشت نخستین کسی بود که در پیکار نیکی و بدی ، اخلاق را در عبارات حکمت عقلی بیان کرد که قدرت و اصل و غرض آن همه در خود آن است . این است کار نمایان زرتشت .
« فردریک ویلهلم نیچه »
راستی ، پایه فرهنگ اهورایی و ریشه ی اخلاق فاضله است .
 « هگل »
انسان مطابق با تعلیمات زرتشت ، سرباز پیاده ی شطرنج نیست که در جنگ جهانگیر دائمی، بدون اراده ی خود در حرکت باشد بلکه آزادی اراده دارد .
« ویل دورانت »
بر طبق تعلیمات زرتشت ، خداوند با راستی یکسان است .
« فیثاغورت »
زرتشت و دوران او ، از مهمترین دوران های رشد و تکامل آدمی به شمار می رود و مزدیسنا دینی است که از پیروانش تقاضا می کند از کشتن بی جهت حتی حیوانات خود داری کنند و این دستور هم موقعی داده شده که اجداد فرانسوی ها و انگلیسی ها عادت داشتند قربانی ها انسانی تقدیم خدایان خونخوار خود بنمایند .
« پروفسور اشپیگل »
دین مزدیسنا پاکترین و متعالی ترین دینی است که تا کنون در دنیا به وجود آمده است .
« گیگر»
با این که زرتشت در بین کسانی که به اجرای مراسم مربوط به جادو جنبل معتقد بودند محاط شده بود اما در آن ایام تاریک و تهی از عقل و خرد ، اظهار داشت که حقیقت دین در اهمیتی است که دین از نظر اخلاق دارد و نه در اجرای مراسم ظاهری که دارای ارزش موهوم خیالی است .
« رابیندرانات تاگور »
قوانین اخلاقی ای که زرتشت تعلیم داده یکی از عالی ترین و ساده ترین مقررات اخلاقی جهان است .
 « موریس مترلینگ »
زرتشت نخستین پیکره ساز عظمت انسانی ، بعد تازه ای به آدمی بخشید . بعدی به استواری ستون فقرات و به دوری قطب که با آن انحراف های طبیعت را برای انسان ریشه کن کرد و آن را در خدمت تاریخ نهاد . به یمن این جهد ملکوتی است که انسان توانست پیامبرانه در آینده و سرنوشت خود دخیل باشد .
« روژه گارودی »
در میان زرتشتیان تعدد زوجات مرسوم نیست . آنها یک زن بیشتر نمی گیرند . بی وفایی نسبت به پیمان زناشویی هم تقریبا دیده نمی شود و فحشا در بین زنان پارسی وجود ندارد .
« پروفسور جکسن »
مزدیسنا مقام زن رابا مرد برابر میداند . یک علت پیشرفت ایرانیان باستان به خاطر رعایت همین اصل بوده است .
 « جان ملکم »
زرتشت سرود یگانگی میخواند و مرا که خود شاعرو سرود سازم به سوی نغمه ی آسمانی خود جلب میکند .
 « رابیندرانات تاگور»

زاد روز اشو زرتشت پیام آور پاکی و راستی فرخنده باد

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

نوروز یادگار کهن

داریوش هخامنشی در کتیبه بیستون چنین نوشته است : (اهورامزدا را سپاس می گویم که جهان را آفرید ، مردمان را آفرید ، شادی را آفرید و شادی را برای مردمان آفرید .)
بنابراین شادی یکی از پدیده های خداوند بوده که تجلی خود را در جشن ها و سرور های مختلف نمودار کرده است .
از جشن های بزرگ و با اهمیت ایرانیان یکی جشن نوروز جمشیدی است که از نهاده ها و یادگارهای شاهنشاه بزرگ ، جمشید است. نوروز از بزرگترین جشن های ملی ایران است که از روزگاران دور برای ما به یادگار مانده است ، روایات زرتشتی ، شاهنامه و بیشتر نویسندگان بنیاد آن را به جمشید جم ، پادشاه پیشدادی نسبت می دهند . عمر خیام در نوروز نامه خود چنین آورده است : سبب نام نهادن نوروز آن بوده است که آفتاب در هر 365 شبانه روز و ربعی ، به اول دقیقه حمل یا ( اعتدال بهاری ) باز آید ، و چون جمشید از آن آگاهی یافت آن را نوروز نام نهاد . پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان به او اقتدا کردند و آن روز را جشن گرفتند. و به جهانیان خبر دادند تا همگان آن را بدانند و آن تاریخ نگه دارند . با پی بردن ایرانیان به حرکت زمین به دور خورشید و ایجاد اولین گاه شماری ، سال به 365 روز و دو فصل تابستان و زمستان تقسیم شد که هر سال دوازده ماه داشت و برای هر ماه نامی از فرشتگان اهورامزدا ( فرودین ، اردیبهشت و ... ) تعیین شد .
نوروز بزرگترین جشن ایرانیان ، از نخستین روز بهار همراه با سرسبزی طبیعت و شادی آغاز میگردد . خانواده های زرتشتی سه سینی از سبزه به نماد اندیشه نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک بر خوان می نهند تا موجب فراوانی در سال نو شود رنگ سبز آن رنگ ملی ایرانیان و نماد امرداد امشاسپند ( بی مرگی و جاودانگی ) می باشد . سمنو (مایه خمیر) که نماد خوبی برای زایش و باروری گیاهان توسط فروهرهاست . سنجد بو و شکوفه آن سرچشمه دلدادگی است . سماق چاشنی زندگی . سیر و سرکه برای گندزدایی و پاکیزگی می باشد .آب نماد خورداد امشاسپند . سیب سرخ(میوه جات) نماد سپندارمذ امشاسپند . سکه نمادی از شهریور امشاسپند می باشد . کتاب اوستا ، نماد اهورا مزدا ، آفرینگان ( یا شمعدان )نماد اردیبهشت امشاسپند ، شیر و تخم مرغ ، نماد وهمن امشاسپند ، آینه ، نان ، پنیر ،سبزی ، نقل ، شیرینی و آجیل و جز آن بر خوان می نهند که همگی نمادی از داده های اهورایی می باشد . باید بدانیم بر خوان نوروزی ( سفره هفت سین ) نباید پافشاری در گذاشتن حروف سین و حروف دیگر داشته باشیم بلکه باید بهترین داده های اهورایی بر خوان آماده باشد .
از ویژگی های جشن نوروز قرار گرفتن آن در ابتدای بهار و در آغاز ماه فروردین است ،نوروز نمادی است از سالگرد بیداری طبیعت از خواب زمستانی و مرگی است که به رستاخیزو زندگی منتهی میشود . به همین مناسبت جشن وابسته به فروهر ها نیز بوده است . فروهر گونه ای از روان است که پیش از آفرینش مادی مردمان در آن جهان به وجود می آید و پس از مرگ مردمان به دنیای دیگر می شتابد و از کیفر های ویژه که روان می بیند به دور است . ماه فروردین منسوب به فروهرهای درگذشتگان می باشد بر پایه این باور فروهرها از ده روز پیش از نوروز برای دیدار بستگان خود به زمین می آیند و پس از سرکشی و اقامت دوباره به جایگاه خود بازمیگردند .به همین دلیل است که زرتشتیان از اوایل ماه اسفند ، خانه تکانی و پاک سازی پیرامون زندگی خود را آغاز میکنند ، وسایل تازه به خانه می آورند ، پوشاک نو می پوشند و برای جشن و شادی آماده می شوند تا فروهر ها به هنگام فرود آمدن ، بازماندگان را هماهنگ با طبیعت ، شاد و خرم ، پاک و تازه ببیند و با خشنودی و آرزوی برکت و بهروزی برای آنان ، خود به سرای خویش بازگردند .در شب پیش از نوروز ، زمانی که تاریکی آخرین شب سال در برابر سپیده دم نخستین روز بهار ، رنگ می بازد ، با افروختن آتش بر بالای بلندی و یا بام خانه ها ،بازگشت فروهرها از زمین را بدرقه می کنند . و با نیایش خود ، خشنودی روان و فروهر درگذشتگان را فراهم می سازند و باز آمدنشان را در آغاز سال بعد ، آرزو می دارند .
بنابر اسطوره باستانی در طول سال دوازده تن از یاران اهریمن در کار جویدن و بریدن و برانداختن دوازده ستونی هستند که جهان را نگاه میدارند . در روزهای پیش از نوروز ، وقتی که ستون ها در شرف افتادن هستند ، یاران اهریمن به شادی اینکه نابودی جهان پایان یافته است ، برای رقص و پایکوبی به زمین می آیند و چون باز میگردند ، می بینند که همه ستون ها بازسازی شده اند . نمادی دیگر از ستیز میان یاران اهورامزدا و یاران اهریمن و سرانجام پیروزی نیکی بر بدی در آغاز سال نو و در نوروز . ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه چنین آورده است که : جمشید پادشاه افسانه ای پس از پیروزی بر دیوان فرمود برای او گردونه ای ساختند ، در روز اورمزد از ماه فروردین (نوروز ) بر آن نشست و دیوان او را در هوا به یک روز از دماوند به بابل بردند و مردمان به سبب چیز شگفتی که دیدند این روز را جشن گرفتند .
6 فروردین زادروز اشوزرتشت
در چنین روزی در زمان فروانروایی لهراسب ، اشوزرتشت در خانه پدرش کنار رود در جی که به دریای چی چست (ارومیه) می ریخت با چهره نورانی از مادرش دغدو زاده شد و چون نام خاندان پدرش اسپنتمان بود او را زرتشت اسپنتمان نام نهادند .
13 فروردین
سیزدهمین روز از هرماه تیر یا تشتر نام دارد . در باور ایرانیان پیش از اشوزرتشت تیر (تشتر) ایزد باران است ، و ایرانیان باستان از بامداد روز تیر از ماه فروردین سفره نوروزی خود را برمی چیدند و سبزه ها را با خود برمی داشتند و به دشت و صحرا می بردند و به آب روان می سپردند و با نیایش به درگاه اهورامزدا آرزوی بارش باران و سالی پر از فراوانی و شادی می نمودند . سیزدهمین روز از هرماه تیر نام دارد و در سیزدهمین روز از ماه تیر آرش قهرمان ایرانی در حالی صلح را در ایران برقرار می سازد که جان خود را از دست می دهد . شاید ناخجستگی روز سیزده در نزد ایرانیان باستان در آن باشد .
امروزه نیز در میان ایرانیان خصوصا زرتشتیان ، مراسم نوروز با همان شکوه و جلال گذشته برگزار میشود و زرتشتیان از اول تا بیست و یکم فروردین ماه ، به مراسم جشن نوروزی می پردازند و این روش میراثی است که از نیاکانشان به آنها رسیده و نشانه ای از آداب و رسوم دیرین آنهاست . زیرا پس از تسلط تازیان و سایر بیگانگان ، اغلب رسوم و عادات ملی از بین رفته است و عید نوروز هم مثل سایر جشن های ایرانی که فراموش شده اند ، در دستور کار خلفای عرب قرار داشته است . اما نیاکان ما برای حفظ این سنت و آیین ملی ، از پول پرستی خلفای بنی امیه استفاده کردند و با دادن هدایای گرانبها به خلیفه وقت ، اجازه ندادند که متعصبین اموی مانع اجرای این مراسم ملی شوند .
این حرکت گوشه ای از فداکاری های نیاکان سخت کوشمان بود که در سخت ترین شرایط و با وجود تمام محدودیت ها و تهاجمات فرهنگی که جانب حاکمان بیگانه به فرهنگ ایرانی اعمال میشد ، این سنت های ارزشمند را حفظ نموده و به رسم امانت به ما سپرده اند
به امید آنکه ما شایستگی حفظ این ارزشها را داشته باشیم .


با آرزوی سالی نیک و پربار برای تمام یاران آریایی ام ، تمام کسانی که در سال گذشته با تمام سختی و مشکلات همراهم بودند و لحظه ای من را تنها نگذاشتند و با نظرات و پیشنهاداتشان در پربار شدن این کلبه کوچک آریایی کوشیدند .
دوستان خوبم سپاسگذارم

۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

موزائیک ناپل تحریف تاریخ

در پست پیشین در مورد موزائیکی صحبت شد که صحنه ای از نبرد گائوگم را به تصویر کشیده است ، (نبرد داریوش سوم و اسکندر) . این موزائیک اکنون در موزه ملی ناپل در ایتالیا نگهداری میشود .
نگارنده این تابلو که به موزاييک ناپل شهرت‌يافته، ضمن تحقير ايرانيان از جامه‌ي سربازان ايراني ناآگاه بوده است .در نقش موزائیک اسکندر با چهره مصمم و قوی  به قلب سپاه ایران حمله کرده و داریوش سوم را که چهره ای هراسان ومضطرب دارد هدف گرفته.هجوم آوردن اسکندر به ميانگاه ارتش و رويارويي با خود داريوش، چنانکه موزاييک ناپل مي نماياند، دروغي بيش نيست؛ به گفته‌ي خود‌يونانيان داريوش سوم جنگجويي دلير بود و در نبردي تن به تن دليريش را پيروزمندانه به اثبات رسانده بود.
موزائیک ناپل

۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

درفش شکوهمند ایران زمین در زمانهای مختلف


درفش شکوهمند ایران در زمان امپراطوری هخامنشی



به گفته هرودوت و گزنفون ارتش ایران در زمان کورش بزرگ و داریوش بزرگ دارای نشانهای برافراشته ای بودند که در راس ارتش قرار میگرفته است .
گزنفون در کتاب آناباسیس خود اشاره نموده است که درفش شاهنشاه ایران عقابی زرین بال با بال های گشوده است که بر نوک نیزه قرار گفته است .  به گفته مورخین این درفش از طلا ساخته شده بوده و بر سر نیزه ای بلند واقع گشته است که در نبردهای ایران با کشورهای دیگر ودر جشن های ملی ایران به احتزاز در می آمده است .
زوناراس مورخ نامدار قرن دوازده میلادی درفش ایران در دوره پیش از کورش بزرگ را ماه و عقابی که خورشید برابر او بوده ذکر کرده است.
درفش شکوهمند ارتش شاهنشاهی کورش بزرگ
درفش شکوهمند ارتش شاهنشاهی داریوش بزرگ

 
بعدها در دوره شاهنشاهی جهانی هخامنشی خورشید و شیر از نمادهای قدرت و شکوه و بزرگی ملت ایران میگردد . کنت کورس نیز خورشید را نماد شکوه و نورانی بودن شاهنشاهی ایران دانسته است. شیر نیز از دیگر نمادهای ملی ما است. بنا به سنگ نگاره های تخت جمشید شیر نماد ایران و گاو یا حیوانات دیگر نماد کشورهای دیگر است . عده ای نیز بر این باور هستند که شیر نشان از سال نو و آمدن بهار دارد و گاو نماد زمستان است و حمله شیر به گاو و پیروز شدن شیر نیز نشانی از نوروز و سال نو است .
خورشید مظهر شکوه ، فر ایزدی و عمر جاویدان در ایران است . و نور خورشید مظهری از قدرت اهورامزداست .
در قرن گذشته درکازادل فاونو واقع در پمپئی موزائیکی از زیر خاکها بیرون کشیده شد که صحنه ای از نبرد ارتش شاهنشاهی داریوش سوم با اسکندر را نشان میدهد. در این نقاشی باستانی درفش ایران به رنگ قرمز یا ارغوانی ترسیم شده است که وسط آن عقابی زرین قرار گرفته است . این اثر برجسته امروزه در دست است و در موزه نگهداری میگردد.
در موزه لوور پاریس جامی موجود است که در یونان قدیم ساخته شده است. در این جام مبارزه یک یونانی با یک سرباز پارسی که درفش ملی ایران را برافراشته است نقش بسته است . مرد یونانی سرباز پارسی را به زیر پای انداخته است است ولی مرد پارسی با اینکه به زیر پای مرد یونانی افتاده ولی هنوز درفش ایران ( که بسیار شبیه درفش کاویانی است ) را بلند نگاه داشته است و نگذاشته که سرنگون شود . زیرا عقیده ایرانیان این بوده که در هیچ شرایطی این نشان ملی نباید به زیر پای بیفتد و سرنگون شود .
درفش در زمان امپراطوری اشکانی
با اندوه بسیار به دلیل آنکه شاهنشاهان اشکانی تاریخ و اقدامات خود را گسترده تبلیغ نکرده بودند و همان اسناد اندکی که از آنان برجای مانده بود توسط شاهنشاهی ساسانی نابود گشت ، اطلاعات ما در این باره بسیار اندک است ولی آنچه مورخین از خرابه های معابد و کاخهای آنان به دست آورده اند درفش ارتش شاهنشاهی و کشوری ایران بنفش و احتمالا با طلا و نقره مزین شده بوده است . پارت ها بدون تردید در قرن دوم میلادی دارای درفشی ابریشمی و بسیار شکوهمند بوده اند . زیرا رومیان بارها در کتب خود بر شکوه این درفش غبطه خورده اند .روی آن نقش اژدهایی نقش بسته بوده . این درفش در بالای نیزه ای بلند قرار داشته است که عده ای بر این باور هستند عقاب در زمان اشکانیان نیز از مظاهر قدرت و شکوه کشوری بود ه است .
درفش در زمان امپراطوری ساسانی
در سنگ نگاره های شاهنشاهی ساسانی ، چندین بیرق ملی به جای مانده است که در هنگام تاجگذاری و لشکر کشی ها برافراشته می شده است . در بیشابور سنگ نگاره ای وجود دارد که متعلق به شاهنشاه شاپور دوم است . پرفسور هرتسفلد آن را رمز گشایی نمود و درفش ملی ایران را در آن روزگار درفشی بلند با پارچه ای دراز تشخیص داد .
آمین مارسلن مورخ نامدار رومی در مورد بیرق ایران در زمان شاهنشاهی ساسانی نوشته است : وقتی ایرانیان میخواسته اند وارد نبرد با دشمنان بشوند بیرق آتشین خود را بلند می نمودند و در مواردی خود شاهنشاه در راس ارتش وارد کارزار میشد.
پرچم شاهنشاه بهرام چهارم از یک میله افقی بلند که دو شراره ضخیم به آن آویزان شده بوده تشکیل گردیده بود . در بالای آن حلقه ای کوچک قرار داشت . به عبارتی می توان گفت که هریک از شاهنشاهان ایران در زمان ساسانی درفش مخصوص خود را داشتند ولی در باطن همگی شبیه به یکدیگر و در کل شبیه همان درفش کاویانی است .
کریستنسن در کتاب تاریخ ساسانیان درباره درفش ایران نوشته است : هرکدام از قسمت های ارتش شاهنشاهی ساسانی را گند می نامیده اند .
تقسیمات کوچتر از آن را درفش و از آن کوچکتر را وشت می خوانده اند .
هر درفش ( یا قسمتی از ارتش ) بیرق خاصی داشته اند که شبیه مربعی بوده است که بر فراز میله ای بلند قرار داشته است . بعضی از شاهنشاهان در میان سپاه بر روی تختی زرین می نشسته اند که درفش های گوناگونی در کنار تخت وی به احتزاز در آمده بوده و بعضی دیگر سوار بر اسب در راس ارتش قرار داشته اند .
در کتبیه ارزشمند نقش رستم که صحنه به خاک افتادن امپراطور روم ( والرین ) در برابر شاهنشاه ایران را نشان میدهد ، شاپور اول با قدرت و شکوهی بی مانند بر روی اسبی نشسته است و امپراطور روم در برابرش به خاک افتاده و در خواست پوزش نموده . در پشت این سنگ نگاره و در پشت نقش شاپور پارچه ای موج دار دیده می شود که همان درفش ایران است .


پیروزی شاپور اول بر والرین

به امید روزی که درفشی شکوهمند کاویانی ، شایسته فرهنگ کهن ایرانی در جهان برافراشته شود

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

پیشینه پرچم هزاران ساله ایران زمین

به خشنودی کورش بزرگ
مفهوم بیرق و هدف از تشکیل آن
بیرق یا پرچم یا درفش یک کشور به علامتی گفته میشود که نشان از مظهر تمدن و ملیت آن کشور دارد . بیرق عموما توسط فرمانده قوا یا پادشاه هرکشوری در لشگر کشی ها استفاده میشده است . پرچم هر کشوری جهت رمز اتحاد بین مردمان آن کشور است که ریشه در پیشینه فرهنگی آن کشور دارد . این نشان بر گرفته شده از باورها ، عقاید و رسوم نیکان آن کشور ، هویت و روحیه ملی مردمان آن کشور است .
واژه درفش در گذر تاریخ:
پیش از اسلام = درفش شکوهمند کاویانی
اوایل اسلام = ربیت و علم و لوا
در زمان مغول = منجوق
در زمان قاجار = بیرق
در زمان پهلوی = پرچم

درفش شکوهمند و سرفراز کاویانی
درفش کاویانی بیگمان یکی از پر ارزشترین پرچمهای جهان است که از روز آفرینش آدمی خوی شهریگری (تمدن ) گرفتن ، برافراشته شده است . زیرا این پرچم چندین برتری به همه پرچمهای جهان دارد و فرادادهایی ( امتیازاتی ) که در آن است در هیچ یک از دیگر پرچمها در سراسر جهان یافت نمی شود .
• این پرچم از دل توده های مردم بیرون آمده و از یک پیشبند چرمی آهنگری دلاور که برای درهم کوبیدن ستم و شکنجه بیدادگران تازی به پا خواست فراهم آمده است .
• این پرچم مردمی است و به دست مردم ساده دل ولی دلیر کوچه و خیابان درست شده و پرچم رسمی کشور به شمار آمده و پذیرفته گشته است. ولی همه پرچمهای دیگر جهان پیمانی ( قراردادی) می باشد که از سوی گردانندگان کشور ساخته و پرداخته شده و به مردم پذیرانده شده اند . تا جایی که میدانیم هیچ پرچمی در جهان با رای مردم و همه پرسی برپا نشده است . از این رو کمتر خواسته مردم در آنها نمایان است ، ولی درفش کاویانی به دست مردم ساخته شده و از میان آنها بیرون آمده است .
• هرکشوری پس از گزینش پرچم برای رنگها و نشانه های آن درونمایه هایی برگزیده است . ولی درفش کاویانی هنگام برافراشته شدن همه درونمایه ( معنا و محتوا ) خود را به همراه داشت ، زیرا در پیکار با دشمن خونخوار و برای سرنگونی او پیشاپیش مردم به پاخواسته به جنبش و چرخش درآمد .
• این پرچم برای آزادی ایران زمین از دست بیگانگان چیره بر آن، از دل توده های مردم به خروش آمده برپا گردید .
• این پرچم زنده کننده ابرتنی ، والایی و گران منشی ( غرور ) درهم کوبیده و نابود شده ایران و ایرانی است .
• این پرچم کهن ترین پرچم جهان می باشد و به دست ایرانیان عامه برافراشته شده است . پس در جهان هیچ پرچمی را نمی توان یافت که این همه فراداد ، به ویژه فراداد نبرد با اهریمن و سرکوبی بیدادگری و رهایی کشور از دست دشمن همه را باهم داشته باشد .
• نشان غرور و سربلندی ملت ایران در میان یونانیان و رومیان و ملتهای باستان آن روزگار است .
• نماد سپاس از گذشتگان کشورمان است و ترجیح ندادن هیچ فرهنگی  به فرهنگ کهن نیاکانمان .
• یکپارچگی و اتحاد اقوام مختلف و کهن ایرانی و ایجاد یک امپراطوری قدرتمند در برابر استکبار جهانی است .
• تندیس و نماد پادشاهی ایران و شکوه ارتش شاهنشاهی ایران در جهان است .

تاریخ نویسان درباره درفش کاویانی چه می نویسند ؟
تاریخ طبری می نویسد که درفش کاویانی از پوست شیر بود و پادشاهان آن را به زیب و زیور بیاراستند و زر و سیم و گوهر بر آن پوشاندند . آن را ( اختر کاویان ) نیز می نامند که جز در کارهای بزرگ نمی آوردند و جز برای شاهزاده ای که به کارهای بزرگ فرستاده میشد ، برنمی افراشتند .
مسعودی در مروج الذهب آن را از پوست پلنگ می داند که بر چوبهای بلند می آویختند و او درازایش را دوازده و پهنایش را هشت ارش نوشته است . هر ارش از نوک انگشت تا آرنج دست است .
در برهان قاطع و فرهنگ جهانگیری آمده است که درفش کاویانی چرمی از پوست پلنگ یا ببر بوده است که آهنگران هنگام کار بر میان می بستند و کاوه آهنگر آن را بر سر نیزه کرد و به نبرد با ضحاک پرداخت.
استاد کارمن می نویسد که از سنجش سه بن مایه به دست آمده ، تخت سنگ کنده کاری شده پمپئی، سکه های دودمان " فرته کاره " و شاهنامه فردوسی چنین برمی آید که درفش کاویانی تکه چرمی پاره چهارگوشی بوده که بر بالای یک نیزه آویخته شده و نوک نیزه از پشت آن به سوی بالا نمودار بوده است. بر روی این چرم آراسته و ابریشم و گوهرهای ناب ، ستاره ای میدرخشیده است. این درفش چهار پره داشته است که در هسته آن دایره کوچکی دیده میشود و در بالای آن همین دایره به چشم میخورد . در بخش پایینی چرم ، چهار رشته نوار به رنگهای گوناگون سرخ و زرد و بنفش آویخته شده است که در نوک آن گوهرهای ناب آویزان میباشند.
در نمایشگاه باستانی لوور پاریس در بخش ایران کاسه هایی یافت میشوند که در ته آن درفش کاویانی نقش شده و بر روی آن نوشته است : 4600 سال پیش از زادروز مسیح ، بدین گونه دست کم کهن بودن درفش کاویانی تا 6600 سال پیش میرود . فردوسی بزرگ زمان درفش کاویانی را با احتساب نخستین شاهنشاهی ایرانی ( پیشدادی و کیانی ) در همین حدود دانسته است :

میان سپاه کاویانی درفش
به پیش اندرون تیغهای بنفش
درفش شاهنشاه با بوق و کوس
پدید آمد و شد زمین آبنوس
یکی زرد خورشید پیکر درفش
سرش ماه زرین غلافش بنفش
درفش کاویانی چگونه برپا گردید ؟
فردوسی طوسی استاد سخن از درفش کاویانی بارها از " اختر کاویانی " یاد کرده است و در برپاخیزی کاوه آهنگر چگونگی درست شدن آن را بازگو میکند که چنین است :
پس از آنکه کاوه آهنگر در بارگاه ضحاک ماردوش به بزرگان بی خرد پیرامون ضحاک می تازد و نامه ای را که آنها برای این خونخوار بیدادگر دستینه ( امضا ) کرده و او را مردی نیکوکار ، نیک سرشت ، برجسته و مردمدار شناسانده بودند از هم میدرد ، همراه فرزندش از بارگاه بیرون می رود و به میان توده های به خشم آمده میدود و با پاره کردن پیشبند چرمین خود و بر نیزه کردن آن ، پیکاری سهمگین و دشمن کوب را پی می ریزد که در این باره فردوسی بزرگ چنین می سراید :

چو کاوه برون شد زدرگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه
همی برخروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه زبازار برخواست کرد
کاوه به سوی فریدون می شتابد و اورا می یابد و به یاری مردم او را پادشاه ایران زمین میخوانند از این رو فریدون با رایزنی مردم با درفش کاویانی که بر سرنیزه به جنبش درآورده بودند به همراه مردم پرخروش بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست سپس مردمان آن را غرق در زر و سیم و گوهری تابناک می کنند .
این چرم بی ارزش پیشبند آهنگری ، بدینگونه برجسته ترین و بزرگترین پدیده فروزانی میگردد که بر تارک می نشیند و پرتو می افشاند . از آن پس هر پادشاهی که به تخت می نشیند و تاج شاهی بر سر مینهد به آن سوگند یاد میکند و بر پهنه آن زر و سیم و گوهر می افشاند و بر آن ارج بیکران می نهد و آن را می ستاید و بر فراز سر می افرازد و آن را نماد شکوهمند آزادگی و یکپارچگی و نیرومندی کشور به شمار می آورد .
رنگهای درفش کاویانی :
بررسی ها و پژوهشهای گسترده نشان میدهد که درفش کاویانی چرم پاره چهار گوشی بوده که بر بالای یک نیزه که نوک آن از پشت نمایان بود آویزان میشده است . در میان درفش یک ستاره بزرگ یا چهارپره به چشم میخورد که به چهارگوشه آن پایان میافته است . در بالای آن اختر دیگری یافت میشد که چنبره کوچکی بود .
بدینگونه در درفش کاویانی دو ستاره در میان و بخش بالایی یافت میشده است . در زیر آن در همه گوشه و کنارهایش رشته نوارهایی که گویی تا پنج تا میرسید ، آویزان بوده است که به زر و سیم و گوهرهای تابناک و ناب زیوربندی شده بودند .رشته های آویزان شده بخش زیرین چرم چهارگوش به سه رنگ سرخ و زرد و بنفش آراسته بودند .
فردوسی برگزیدن این سه رنگ را از آن فریدون میداند که خود درفش کاویانی را نیز به زر و زیور و دیبای رومی و ابریشم و پرنیان نیز آذین بندی نمود :

فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش
همی خواندش کاویانی درفش
..........
هواشد بسان پرند درفش
زتابیدن سرخ و زرد و بنفش
درونمایه رنگ های درفش سرفراز کاویانی چیست؟

رنگ سرخ ، رنگ روز " تیر " سومین روز هفته ایرانیان باستان است که امروز به آن چهارشنبه میگویند "تیر" نام فرشته باران نیز می باشد و به یاری و کوشش های اوست که زمین از ریزش باران بهره مند و کشتزارها و مرغزارها سیراب و سبز و خرم می شوند . این رنگ نماد شکوه و توانایی ، خروش و جوشش ، پایداری برای پاسداری و نگهبانی از مرز و بوم است .
این رنگ روی پرچم کنونی که در زمان قاجاریه با دو رنگ دیگر سپید و سبز که نشانه خانواده بنی امیه و بنی هاشم می باشد دیده می شود .
رنگ زرد :
رنگ زرد، رنگ روز "مهر" پایان هفته است که امروز به آن یکشنبه می گویند . این روز نام فروغ و روشنایی را با خود دارد زیرا زادروز مهر تابناک می باشد . این رنگ نشان پاکی و نیکخواهی ، نمایانگر فر و بزرگی ، روشنگر گران منشی و سروری و بازگوگر درخشندگی ، فروزش و روشنایی است .
رنگ بنفش :
رنگ اورمزد چهارمین روز هفته است که امروز به آن پنج شنبه می گویند . این رنگ نشانه جنگاوری و دلیری و نبرد سرسختانه با دشمن و پیکار در راه آزادی کشور و نگهبانی از یکپارچگی و شکوه آن است .

درفش کاویانی که نماد فر و شکوه آزادی و سربلندی و بزرگی ایران بود بدبختانه در هزار و چهارصد سال پیش در تازش تازیان به ایران از دست رستم فرخزاد سپهسالار ارتش ایران بر زمین و افتاد و دیگر برافراشته نشد و این اندوه بر دل افسرده ایران پرستان همچنان برجا ماند .
امروز بسیاری آن را به دست فراموشی سپرده اند ، گروهی آن را به یاد نمی آورند ، دسته ای آن را نمی شناسند و برخی بی انگار مانده اند ....
که همه اینها سخت درد آور و تلخ و رنج دهنده اند .
امروز روزی است که این درفش سرفرازی که هزار و چهارصد سال است سرنگون شده و با فروافتادن خود، بدبختی و سیه روزی برای مردم و کشور ما آفریده است، دوباره برپا گردد تا فرخندگی و بزرگی و گران منشی از دست رفته دوباره به چنگ آید .
امیدواریم همه ایران پرستان به یاری برخیزند و برای دوباره زنده کردن دلاوریها و جانباختگان راه ایران نیرو و توانایی مردمی و نیکوخواهانه نیاکان سربلندمان ، گذشتها و رادمردیها و مهربانیها و مهرورزیهای بزرگان و بهمنشان نیک نژاد و تباران والاگوهرمان و سرانجام برای سرداران دلیر و سپهسالاران جانباز آریایی که از مرز و بوم مهر و اهورا پاسداری نموده و در این راه گاه جان باخته اند ، نماد شکوهمندشان را که به آن سرفراز و خوشبخت بودند از نو بر افرازند .
در این راه جوانان باید پیشگام شوند و درفش کاویانی باید بر دوش دختران و پسران جوان برافراشته گردد .

به امید این روز بزرگ .



۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

فروهر

نگاره فروهر باستانی ایران



هر کشور و ملتی نشانه و سمبلی ویژه خود دارند ایرانیان یکی از کهن ترین مردمانی هستند که سمبولی بسیارشگفت انگیز و سرشار از دانش و فرهنگ و خرد از خود به جای گذاشته اند که با اندوه فراوان بسیاری از ما ایرانیان از آن نا آگاه هستیم . این نشان ” فره وشی” یا ” فروهر” نام دارد که قدمت آن بیش از 4000 سال تخمین زده شده است . تاریخچه فره وشی یافروهر به پیش از زایش زرتشت بزرگوار این پیر و فیلسوف خرد و فرهنگ و دانش جهان باز میگردد . سنگ نگاره های شاهنشاهان هخامنشی در کاخهای پرسپولیس و سنگ نگاره های شاهنشاهان ساسانی همه حکایت از آن دارد . نکته بسیار شگفت انگیز این نشان ملی ما ایرانیان آن است که تک تک این نشان دارای مفهوم دانشی نهفته است . اینک به تشریح این نشان ملی می پردازیم:


شايد بتوان گفت از نظر زندگي، فروهر با ارزشترين جزء وجود انسان است چون اين جزء ذره ايست از هستي بي پايان اهورا مزدا که هنگام زايش براي راهنمايي روان و رهبري آن به صورت کمال در وجود يک انسان جايگزين شده و پس از مرگ هم با همان پاکي و درستي به اصل خود(اهورا مزدا )ميپيوندد.
شکل فروهر:


تصوير پيرمرد بالداري نمايانگر شکل فروهر است و در حال حاضر به عنوان نشانواره دين زرتشت بکار ميرود.اما اين شکل سابقه اي چندين هزار ساله داشته ، و نظاير آن در کتيبه اقوام گوناگون ايراني وجود دارد.ولي شکلي دقيقا به همین  صورت موجود، در کتيبه هاي هخامنشي بالاي سر پادشاهان ديده ميشود.

شرح اجزاي مختلف سمبل فروهر:
اين شکل از 7 قسمت به وجود آمده که بر طبق شماره آنها را توضيح ميدهم:

1- سر
که به شکل پير سالخورده‌ و جهانديده و گرم و سردروزگار چشيده که در حلقه يا چنبره زمان تجربه آموخته و با بدي‌ها و ناپاکي‌ها پیکار کرده و مراحل ترقي و کمال را با متانت و صبر وشکيبايي طي کرده. نگاره فروهر از سر تا به کمر به صورت پيرمردي جهان ديده با کمال و تجربه و دانايي است ترديدي نيست که نورانيت انسانها به خاطر نزول نور ايزدي بر دل آنهاست و هر که اين نور را همراه داشته باشد انسان کامل است پير موجود در نگاره فروهر تمثيل و نماد انسان کامل است .

2-دست راست :
دست راست نگاره به سوی آسمان دراز شده است که این اشاره به ستایش “دادار هستی اورمزد” خدای واحد ایرانیان دارد که زرتشت در حدود 4000 سال پیش آنرا به جهان هدیه نمود . در نگرش زرتشتي خداوند داراي جاي خاصي نيست اما از انجا که بشر همواره نيروهاي برتر از خود را در طبقه ي بالاتر مي انگارد، از اين رو شکل، اهورا مزدا را در بالا نشان ميدهد .

3- دست چپ :
چنبره ای ( حلقه ای ) دردست چپ نگاره وجود دارد که نشان از عهد و پیمانی است که بین انسان و اهورامزدا بسته میشود و انسان باید خدای واحد را ستایش کند و همیشه در همه امور وی را ناظر بر کارهای خود بداند . مورخین حلقه های ازدواجی که بین جوانان رد و بدل می شود را برگرفته شده از همین چنبره میدانند و آنرا یک سنت ایرانی میدانند که به جهان صادر شده است . زیرا زن و شوهر نیز با دادن چنبره ( حلقه ) به یکدیگر پیمانی را با هم امضا نموده اند که همیشه به یکدیگر وفادار بمانند . در بين دختران و پسران ايراني پيمان زناشويي با دادن حلقه اي انجام ميشده که همانند شکل فروهر در دست چپ قرار ميگرفته . اين رسم هم اکنون هم پابرجاست .

4-بالها :
بالهای کشیده شده در دو طرف نگاره اشاره به تندیس پرواز به سوی پیشرفت و ترقی در میان انسانهاست و در نهایت امر رسیدن به اورمزد دادار هستی خدای واحد ایرانیان است  . بال هاي فروهر باز است .چون با ديدن بالهاي باز ذهن انسان متوجه پرواز و پيشرفت شده، و از اين حکايت دارد که انسان همواره بايد به سمت پيشرفت و بلندي و سرافرازي حرکت کند.هر بال از 3 بخش تشکيل شده است که اشاره به سه دستور جاودانه پیر خرد و دانش جهان “اشو زرتشت” دارد . که بی شک میتوان گفت تا میلیونها سال دیگر تا جهان در جهان باقی باشد این سه فرمان پابرجاست و همیشه الگو و راهنمای مردمان جهان است  انديشه نيک ، گفتار نيک و کردار نيک و از مشاهده اين سه بخش متوجه ميشويم که پيشرفت و ترقي بايد از راه درست يعني انديشه، گفتار و کردار نيک اتفاق بيفتد تا انسان را به سوي سربلندي و سرافرازي هدايت کند.

5- دايره ميان شکل:
در میان کمر پیرمرد ایرانی یک چنبره ( حلقه ) بزرگ قرار گرفته شده است که اشاره به ” دایره روزگار” و جهان هستی دارد که انسان در این میان قرار گرفته است و مردمان موظف شده اند در میان این چنبره روزگار روشی را برای زندگی برگزینند که پس از مرگ روحشان شاد و قرین رحمت و آمرزش الهی قرار بگیردو نشاندهنده بازگشت کردار انسان به وي ميباشد .

6- دو رشته آويخته:
دو رشته از چنبره ( حلقه ) به پایین آویزان شده است که نشان از دو عنصر باستانی ایران دارد . یکی سوی راست و دیگری سوی چپ . نخست ” سپنته مینو” که همان نیروی الهی اهورامزدا است و دیگری “انگره مینو” که نشان از نیروی شر و اهریمنی است . انسان در میان دو نیروی خیر و شر قرار گرفته است که با کوچکترین لرزشی به تباهی کشیده می شود و نابود خواهد شد . پس اگر از کردار نیک – گفتار نیک – پندار نیک پیروی کند همیشه نیروی سپنته مینو در کنار وی خواهد بود و او به کمال خواهد رسید و هم در این دنیا نیک زندگی خواهد کرد و هم در دنیای پسین روحش شاد و آمرزیده خواهد بود .

7- انتهای لباس :
انتهای لباس پیرمرد سالخورده باستانی ایران که قدمتی بیش از 4000 سال دارد به صورت سه طبقه بنا گذاشته شده است که اشاره به کردار نیک – گفتار نیک – پندار نیک دارد . پس تنها و زیباترین راه و روش نیک زندگی کردن و به کمال رسیدن از دید اشو زرتشت همین سه فرمان است . که دیده می شود امروز جهان تنها راه و روش انسان بودن را که همان پندارهای زرتشت بوده است را برای خود برگزیده است و خرافات و عقاید پوچ را به دور ریخته است .

این تنها گوشه ای از آثار نیاکان گرامی ماست که امروز وظیفه ماست از آن پاسداری کنیم . به امید روزی که ایرانی به هویت ملی خویش بازگردد . اینجا تنها آرزوی داریوش بزرگ که در سنگ نبشته های خود به جای گذاشته است به حقیقت می پیوندد :


خداوند این کشور (ایران ) را از گزند دشمن – دروغ و خشکسالی به دور نگه دارد

ایدون باد

۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

واپسین سخنان داریوش بزرگ



اینک که من از دنیا می روم 25 کشور جزو امپراطوری ایران است . در تمام این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان در آن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشور ها نیز در ایران محترم شمرده می شوند . جانشین من خشایار باید بداند همانند من در حفظ این کشور بکوشد و راه نگهداری این سرزمین ها آن است که در امور داخلی آنها دخالت نکند و مذهب و شعایر آنها را محترم بشمارد . اکنون که من از دنیا می روم تو 12 کرور زر  در خزانه سلطنتی داری و این زرها یکی از ارکان قدرت توست زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نمی باشد بلکه به ثروت نیز می باشد البته به خاطر داشته باش که تو باید به زرها بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمیگویم که در موقع ضروری از آن برداشت نکنی زیرا قاعده زر در زرخانه این است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنی اما در اولین فرصت آنچه برداشتی برگردان . مادرت آتوسا بر من حق دارد و پیوسته وسایل رضایت خاطرش رافراهم کن . 10 سال است که که من مشغول ساختن انبارهای غله در کشور هستم من روش ساختن این انبارها را که با سنگ بنا میشود و به شکل استوانه است را از کشور مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه میشود حشرات در آن بوجود نمی آید و غله بدون اینکه فاسد شود چند سال می ماند . تو باید بعد از من ساختن انبارهای غله را ادامه  دهی تا اینکه همواره آذوقه 2 یا 3 سال کشور ذخیره باشد .
هرگز و هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مهم مملکتی نگمار و برای آنها همین مزیت دوست بودن با تو کافی است چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی بگماری و آنها به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند تو نخواهی توانست  آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوستی را بنمایی .
کانالی را که میخواستم بین شط نیل و دریای سرخ ایجاد کنم به اتمام نرسیده و تمام کردن آن از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد و تو باید آن کانال را به اتمام برسانی . همچنین عوارض تردد کشتی ها از آن نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان ترجیح دهند از آن نگذرند . اکنون قشونی به مصر فرستاده ام تا در قلمرو ایران نظم برقرار سازد ولی فرصت نکردم قشونی به یونان بفرستم تو با ارتشی قوی و نیرومند به یونان حمله کن و به آنها بفهمان پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را نابود کند .
توصیه دیگر من به تو این است که هرگز  دروغگو متملق را به خود راه مده چون  هردوی آنها آفت سلطنت هستند و هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط مکن و برای اینکه آنها در هنگام اخذ مالیات بر مردم مسلط نشوند قانونی وضع کن که تماس آنها با مردم کمتر شود . افسران و سربازان را راضی نگه دار چرا که اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نمی توانند معامله متقابل کنند اما در میادین نبرد تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدنشان . امر آموزش را ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا فهم و عقل  آنها فزونی یابد در این صورت با اطمینان بالاتری می توانی سلطنت نمایی . همواره حامی کیش یزدان پرستی باش اما هیچ قومی را مجبور مکن که پیرو کیش تو باشند و پیوسته به خاطر داشته باش که هرکس آزاد است از هر کیش و آیینی که میل دارد پیروی نماید .
پس از مرگ بدنم را بشوی و آنگاه در کفن بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده  و در قبر بگذار اما قبرم را مسدود مکن تا هر زمانی که تابوت مرا ببینی دریابی که پدرت زمانی پادشاهی مقتدر بوده است و تو نیز همچون من روزی خواهی مرد و با دیدن تابوت من غرور بر تو غلبه نخواهد کرد  اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی بگو که قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن تا پسرت نیز در مورد تو چنین نماید.
زنهار  زنهار  هرگز هم مدعی و هم قاضی مشو و اگر نسبت به کسی ادعایی داری موافقت کن که یک قاضی بیطرف آن را بررسی و حکم نماید زیرا مدعی اگر قاضی شود ظلم خواهد کرد .
هرگز از آباد کردن دست برندار زیرا قاعده این است که وقتی کشوری آباد نشود رو به ویرانی خواهد رفت آباد کردن  حفر قنات و احداث جاده و شهرسازی را در درجه اول قرار ده . عفو و سخاوت را فراموش مکن و بدان که بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو و سخاوت است ولی موقعی است که نسبت به تو خطایی کرده باشند ،  و اگر به دیگری خطایی کرده باشند و تو آن را عفو کنی ظلم کرده ای .
دیگر چیزی نمی گویم و این اظهارات را با حضور کسانی غیر از تو که اینجا هستند عنوان داشتم تا اینکه بدانند قبل از مرگ این توصیه ها را کردم و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس میکنم مرگ من نزدیک است .

خودتون قضاوت کنید طرز فکر دوهزار و خورده ای سال پیش رو با الان ..............................